دلنوشته های دخترمردادی
دیشب اینقدر سردرد وبدن دردو استرس داشتم که نگو اصلا خوابم نبرد صبح هم از استرس نتونستم بخوابم شبتون شکلاتی
نظرات شما عزیزان:
سلام عشقای من خوبید؟
مامانم میخواست بره مدرسه واسه ثبت نام واسه همین استرس داشتم ساعت یک ربع به 10 بیدارشدم اتاق رو مرتب کردم ورفتم پایین اهنگ گوش دادم مامانم اومد خداروشکر ثبت نام کرده بودند خیلی خوشحال شدمبعدش با عالیه حرف زدم ونماز خوندم وناهار خوردم ویکم خونه بودیم آماده شدیم
رفتیم خونه بابابزرگم داییم بودند ویکم گفتیم وخندیدیم خاله ام اومد اماده شدیم رفتیم بازار اول رفتیم شلوار داییم رو توخیاطی درست کردیم بعدش اومدیم واسه خاله ام دنبال کفش مجلسی اصلا قشنگا نبود کفشم وسط خیابون خراب شد ومجبور شدم کفش بخرم صورمعه ای خیلی نازه داشتیم برمیگشتیم که بریم تاکسی بگیریم زن عموی مامانم رو با مریم دیدیم باز اومده بود کفش بگیریم بعدش اومدیم خونه مامان بزرگم کلی خندیدیم تو راه وقتی اومدیم زندایی بد اخلاقه هم بود بچه ها رفته بودند نونوایی دختر خاله ام کلی واسه خونمون گریه کرد
اومدیم خونه ولباسامو مرتب کردم ونماز خوندم وشام خوردم وبا دوستا اسمس بازی کردم واومدم روزنوشت رواپ کنم وفیلم ببینم ولالا
Design by: pinktools.ir |